loading...
خدمات كامپيوتر و چاپ فينال
وحيد دهقان بازدید : 1770 شنبه 27 دی 1393 نظرات (1)

ولی ناگهان

از کوه بالا رفت. شقایق های وحشی در دسترس نبودند. با احتیاط جلو رفت و دسته ای از شقایق های سرخ را چید. کوله بارش سنگین بود. به سختی از کوه پایین آمد. کف پوتینش سوراخ شده بو.د.

کم کم هوا داشت تاریک می شد که به سنگرها نزدیک شد. به سمت سنگر خودشان حرکت کرد. صدایی ملکوتی را شنید که روحش را به پرواز درآورد.

با خوشحالی پرده سنگر را کنار زد ولی ناگهان با صحنه ای غم انگیز روبرو شد. همسنگریش به شدت مجروح شده بود و نفس های آخر را می کشید. آن صدای ملکوتی ندای شهادتین همسنگریش بود که به دیدار حق می شتافت. نزدیک تر رفت و کنارش نشست و دسته گل های شقایق را به او تقدیم کرد. دوستش لبخندی زد و به فیض شهادت نائل شد.

وحيد دهقان بازدید : 388 شنبه 02 دی 1391 نظرات (0)

شاگردی از استادش پرسید « عشق چیست » ؟
استاد در جواب گفت به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور . اما در هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی .

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت . استاد پرسید « چه آوردی » ؟
و شاگرد با حسرت جواب داد : هیچ ! هرچه جلو می رفتم خوشه های پر پشت تر می دیدم و به امید پر پشت ترین ان ها تا انتهای گندم زار رفتم .

استاد گفت عشق یعنی همین !

شاگرد پرسید پس « ازدواج چیست » ؟
استاد به سخن آمد که به جنگل برو و بلند ترین و زیبا ترین درخت را بیاور . اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی .
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت .
استاد پرسید « چه شد » ؟
او در جواب گفت به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم . ترسیدم که اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم .
استاد گفت : « ازدواج یعنی همین » !

تفاوت عشق و ازدواج

وحيد دهقان بازدید : 399 شنبه 02 دی 1391 نظرات (0)

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد : سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد ، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم ؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد ، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد :
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها ؟ ! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم !

دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد ... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت :
خانوم ... مادرم مریضه ... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن ...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد ... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه ... اونوقت ... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفتر های داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم ... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد .

نتیجه اخلاقی : یکی از خواسته هاتون از خدا همیشه این باشه که ای کاش سایه ی فقر و نداری تو زندگی هیچ بنی بشری نباشه !

وحيد دهقان بازدید : 439 شنبه 02 دی 1391 نظرات (0)

نامه رئیس کار گزینی یک اداره به یک کارمند خانم از همان اداره

به : ژولیت
شماره نامه : ١٢٣٧٨٠٩
موضوع : درخواست عشق

خانم ژولیت عزیز ،

بسیار خرسندم که به آگاهی شما برسانم که این جانب از تاریخ شنبه ١٤ اکتبر به عشق شما گرفتار شده‌ ام .

پیرو ملاقاتی که با هم در تاریخ ١٣ اکتبر در ساعت ٣ بعد از ظهر داشتیم ، من خودم را به عنوان یک عاشق سینه چاک به شما تقدیم می ‌نمایم .

این علاقه نخست به مدت سه ماه به طور آزمایشی خواهد بود و به شرط سازش و تفاهم به صورت عشق دائم در خواهد آمد .

البته پس از تکمیل دوره آزمایشی ، به صورت کارآموزی قابل ادامه خواهد بود و انجام و ارائه ارزیابی این طرح منوط به ترفیع مقام از عاشق بودن به همسر بودن می‌ باشد .

تمامی هزینه ‌های متحمل شده برای خوردن قهوه و رفتن به گردش از ابتدا به طور مساوی به عهده هر دو طرف می ‌باشد .

لهذا بسته به حسن خلق شما ، شاید من سهم بیش تری از هزینه ‌ها را به عهده بگیرم و مسلما من به اندازه کافی بلند نظر خواهم بود که بخشی از مخارجی که به حساب شما است را تامین کنم .

بدین وسیله تقاضا می ‌کنم ظرف مدت ٣٠ روز از دریافت این نامه نسبت به ارسال پاسخ مقتضی اقدام فرمایید . در غیر این صورت این درخواست خود به خود و بدون اخطار لغو خواهد گردید و اینجانب شخص دیگری را مد نظر قرار خواهم داد .

بسیار مشعوف خواهم شد در صورتی که خود مایل به قبول این پیشنهاد نیستید این نامه را برای خواهر خود ارسال نمایید .

با تقدیم بهترین آرزو ها برای شما ! پیشاپیش از شما سپاسگزارم !
ارادتمند
رومئو ، مدیر کار گزینی

وحيد دهقان بازدید : 481 شنبه 02 دی 1391 نظرات (0)

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .

ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد . پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد .

مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است . به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد .

پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو ، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند .

پسرک گفت : " اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم " .

" برای اینکه شما را متوقف کنم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم " .

مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذر خواهی کرد . برادر پسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گرانقیمتش شد و به راهش ادامه داد .

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !

خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند .

اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم ، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند ...

 

 

درباره ما
انواع مقالات و تحقیقات دانش آموزی و دانشجویی، پاورپوینت و ... تجربیات مدون دبیران و معلمان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    بیشتر کدوم مطالب سایت را می پسندید؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 273
  • کل نظرات : 217
  • افراد آنلاین : 15
  • تعداد اعضا : 2068
  • آی پی امروز : 81
  • آی پی دیروز : 81
  • بازدید امروز : 212
  • باردید دیروز : 304
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 681
  • بازدید ماه : 681
  • بازدید سال : 36,834
  • بازدید کلی : 757,075
  • آخرین نظرات
  • سینما در ماشین با ایرانتیک - 1399/03/13
    سینما در ...
  • آیدا - 1394/10/14
    ممنون اززحماتی که ...
  • حسین - 1394/10/10
    عالی
  • یاسمن - 1394/10/06
    عالی
  • - 1394/10/05
    سلام ممنون واقعا ...
  • سما - 1394/10/04
    مزخرف ترین انشا بود
  • خوشگل طلا - 1394/09/27
    عالی نه خوبم نه ...
  • حدیث ولی محمدی - 1394/09/11
    سلام ممنون خیلی خوب ...
  • ارمی کمپ - 1394/09/01
    ممنون کلی استفاده ...
  • نیکان - 1394/08/28
    با سلام و خسته ...