از حضرت عیسی علیه السلام و مادر پاکدامنش، در 15 سوره ی قرآن، سخن گفته شده است. نوزدهمین سوره ی قرآن هم به اسم مادر او مریم است. در این سوره قصّه ی حضرت عیسی(ع) آمده است. در قرآن به جز عیسی، با کلمه های «مسیح»، «روح خدا» و «کلمه ی خدا» از آن پیامبر یاد شده است.
حضرت عیسی(ع) پسر مریم است. مریم دختری پرهیزگار بود که خدا را بسیار عبادت می کرد، او مقام بزری نزد خدا داشت و گاهی از بهشت برایش میوه و غذا می آوردند.
یک روز خداوند، فرشته ای را نزد او فرستاد. فرشته به او گفت: خداوند می خواهد پسری به تو دهد که از بندگان عزیز و پیامبران بزرگ خدا خواهد شد. مریم گفت: من هنوز ازدواج نکرده ام؛ چگونه می توانم پسری داشته باشم؟ و فرشته پاسخ داد: این کار برای خدا آسان است.
تولد او شبیه به حضرت آدم(ع) بود. حضرت آدم (که پدر همۀ ماست) خودش پدر و مادری نداشت. خداوند او را از خاک و گِل آفرید و به او روح داد.
وقتی حضرت عیسی(ع) به دنیا آمد، همه ی مردم از تولّد او تعجّب کردند. او نوزادی چند روزه بود؛ ولی زبان باز کرد و با مردم حرف زد. به آن ها گفت: من بنده و پیامبر خدا هستم. خدا به وجود من برکت داده و مرا به نماز و صدقه دادن سفارش کرده است و به من فرموده تا زمانی که زنده هستم به مادرم نیکی و احسان کنم.
حضرت عیسی(ع) معجزه های فراوانی داشت. او با گِل، پرنده میساخت و در آن فوت می کرد و پرنده با اجازۀ خدا زنده می شد و به پرواز در می آمد. او افراد کور و بیماران بدون علاج را شفا می داد و حتّی مردگان را به اِذن خدا زنده می کرد.
آن حضرت 12 یار نزدیک داشت که به آن ها حوّاری می گفتند. آن ها قول داده بودند تا پیامبر خدا را در کارش یاری دهند و مردم را به سوی خدا دعوت کنند.
بزرگان یهود که مقام خود را در خطر می دیدند، تصمیم گرفتند حضرت عیسی(ع) را به قتل برسانند. آن ها فردی را که شبیه به مسیح بود، به صلیب کشیدند و گمان کردند که او را کشته اند. ولی خداوند او را نجات داد و به سوی خود بالا برد تا روزی که حضرت مهدی(عج) ظهور می کند و دین خدا سراسر دنیا را می گیرد، دوباره به میان مردم برگردد.